جدول جو
جدول جو

معنی ابوشعیب راوی - جستجوی لغت در جدول جو

ابوشعیب راوی(اَ شُ عَ)
او از جدّ خویش و او از ابن مسعود روایت کند. (الکنی للبخاری)
از حسن و قتاده روایت کند. (الکنی للبخاری)
او از عبدبن عمر حدیث کند. (الکنی للبخاری)
او از طاوس روایت کند. (الکنی للبخاری)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ شُ عَ)
هروی. صالح بن محمّد. یکی از اعاظم شعرای روزگار سامانیان و چنانکه در تذکره ها آمده است وی آخر عهدرودکی را دریافته است و از سوء حظّ از اشعار او جز قطعه ای در تذاکر و ابیاتی چند در لغت نامه ها چیزی به جای نمانده است. و منوچهری آنجا که آرزو میکند تا شعرای پیشین زنده می بودند و فراز می آمدند و شعر استاد او عنصری را می شنیدند و از دیوان او روضۀ غریزی میدیدند و نسترن طبیعی میچیدند نام بوشعیب را می آورد:
کو جریر و کو فرزدق کو زهیر و کو لبید
روبه عجاح و دیگ الجن و سیف ذوالیزن.
از خراسان بوشعیب و بوذر آن ترک کشی
و آن صبور پارسی و رودکی چنگ زن.
منوچهری
اینک ابیات بوشعیب در لغت نامه ها:
شاکر نعمت نبودم یافتی
تا زمانه زد مرا ناگاه کوست.
گر زانکه به بیراستۀ شهر درائی
بیراسته آراسته گردد ز رخانت.
اگر دیده بگردون برگمارد
ز سهمش پاره پاره گردد آور.
ای عاشق مهجور ز کام دل خود دور
می نال و همی چاو که معذوری معذور.
جهان شده فرتوت چو پاغندۀ سرگین
کنون گشت سیه موی و عروسی شدجماش.
شگفت نیست اگر کیغ چشم من سرخ است
بلی چو سرخ بود اشک سرخ باشد کیغ.
دلمان چو آب بامی تنمان بهار بادی
از بیم چشم حاسد کش کنده باد باهک.
توئی آراسته بی آرایش
چه به کرباس و چه به خز یکسون.
افشرۀ خون دل از چشم او
ریخته پالاون مژگان فرو.
و این بیت مثنوی است و شاید ازکتابی:
در کارهابتا ستهیدن گرفته ای
گشتم ستوه از تو من از بسکه بستهی.
و قطعه این است:
دوزخی کیشی بهشتی روی و قد
آهوچشمی حلقه زلفی لاله خد
سلسله جعدی بنفشه عارضی
کش فریدون افدر و پرویز جد
لب چنان کز خامۀ نقاش چین
برزده برمشک از شنگرف مد
گر ببخشد حسن خود بر زنگیان
ترک را بی شک ز زنگ آید حسد
بینی او تارکی ابریشمین
مو چو از تاری بر ابریشم عقد
از فروسو گنج از برسو بهشت
سوزنی سیمین میان هردو حد.
و رجوع به مجمعالفصحاء ج 1 ص 66 و لباب الالباب ج 2 ص 5 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ شُ عَ)
براثی. عابدی ساکن براثا و او اول کس است که به براثا منزل گزید و کوخی بدانجا کرد که در آن عبادت خدای کردی. روزی دختری از بزرگان عصر بر کوخ وی گذر کرد و حال انقطاع وی بدید و پسند آمدش و ابوشعیب را گفت مرا آرزوی آن است که خدمت این کومه بمن گذاری گفت پس زی ّ خویش بگردان و هرچه از دنیائی با تست بیفکن و او چنین کرد و از قصور ملوکانه بدین کریچ تنگ نقل کرد و ابوشعیب ویرا بزنی کرد. گویند دختر چون بکلبۀ بوشعیب درآمد پاره ای حصیر از برگ خرما دید که ابوشعیب را از رطوبت زمین مصون میداشت. دختر گفت من در این کلبه بدان پیمان مانم که این بوریاپاره به دور افکنی چه من از تو شنیدم که گفتی زمین به فرزند آدم گوید امروز میان من و خود حجاب آری و جای تو فردا شکم من باشد. ابوشعیب آن قطعه حصیر از کوخ بیرون انداخت و هر دو تا گاه مرگ در آن کازه در پرستش خدای بسر بردند. رجوع به صفهالصفوه ج 2 ص 219 و 293 شود. و صاحب منتهی الارب ابوشعیب براثی را از محدثین شمرده است
لغت نامه دهخدا
اواز خالد بن یزید و از او سعید بن ابی هلال روایت کند
لغت نامه دهخدا